Emiliya

سلام دوستان بفرمایید اینم دوتا قسمت پشت سر هم 
امیدوارم راضی باشید
نظر فراااموش نشه بااای

Ep4:

نیلا:

از کافه اومدم بیرون.می تونستم یه تاکسی بگیرمو سریع برسم سازمان ولی یه جورایی دوست نداشتم برم اونجا .

مدام سرعتمو کم میکردم یا بی دلیل به ساختمونا نگاه میکردم.هرکاری میکردم تا دیر بشه و منو از ماموریت حذف کنن.همش به کوین و ایلای فکر میکردم هرچقدر سعی میکردم قبول کنم که کی پاپ پشته این جریاناس فایده نداشت

نمیتونستم..نمیتونستم قبول کنم. وقتی رفتارشونو دیدم یا وقتی دیدم اوناهم مثله بقیه هستن ... وقتی خنده ی اونارو دیدم...

یه دفه دیدم دارم گریه می کنم پاهام سست شده بود دیگه نمی تونستم حتی یه قدم راه برم.روی زمین نشستم و پاهامو بغل کردم .سرمو گذاشتم روی پاهام و همین طور به این مسائل فکر می کردم که یه دفه به خودم اومدم

با خودم گفتم:هی دختر تو واقعا یه احمقی.درسته که رییس اینو گفته ولی این که دلیل نمیشه تمامه اونا توی این ماجرا نقش داشته باشن.

ایدولا هم انسانن.شاید.. اونا تظاهر میکنن که ایدولن چون فکر کردن اینطوری کسی بهشون شک نمیکنه

اما کور خوندن من اجازه نمیدم اونا با چیزی بازی کنن که دل های زیادی رو با خودش همراه میکنه

اینطوری شد که خوش حال شدم و با تمامه سرعت سمته سازمان دویدم.فقط و فقط با این امید که فرشته ها توی این کار دست ندارن..(حداقل کوین )

دیر کرده بودم.وقتی رسیدم دیدم امی جلوی در ایستاده تا منو دید اومد سمتمو شروع کرد به غر زدن.حق داشت اینطوری که چشماش نشون میداد نگرانم شده بود(اخیییی)

امی:(بخش های غر زدنو که همه بلدین)اه اصن ولش کن زود باش بریم پیشه رییس خیلی دیر شده

اتاق رییس

در زدیم و وارد شدیم. انتظار داشتیم رییسو حداقل یکم عصبانی ببینیم ولی اون نه تنها عصبانی نبود بلکه خیلی خوب اوضاعه روحیه مارو درک می کرد

-من به شما حق میدم ایدولا ها رو دوست داشته باشید اما انکار نشدنی خیلی از ادم ها هستن و به همین دلیله که ما میخوایم فعالیت شناسایی مجرم ها به صورته مخفی انجام بشه.مطمئنم که درک میکنید چی میگم. درسته؟

-بله,البته

-عالیه. پس میریم سراغه کاره اصلیمون.بچه ها شما از فردا صبح فعالیت هاتون رو شروع کنید.

تصمیم براین شده که به عنوانه ایدول وارد عرصه بشین...

من به کمپانیه pledis رفتم و یونگ مین و امیلیا هم رفتن اس بی اس

حدوده دو,سه ساعته بعد که رییس تمامه جزئیاتو توضیح داد رو کرد به دستیارش وبهش گفت:یون هوآ امروز تا میتونی به بچه ها راجبه گروها و کمپانیا و وظایفه یه ایدول توضیح بده.نمیخوام بعدا به مشکل بربخورن یا اینکه بهشون شک کنن

-بله رییس

-بسیار خوب بهتره زودتر شروع کنید

.......

یون هوآ تمومه روزو با ما کار کرد. از اسمه گروه ها و اعضاشون گرفته تا تمامه چیزایی که مربوط به رقص و ضبط  ام وی ,کنسرتا,مدل رفتارمون,حتی رابطه ایی که بینه ایدولا بود مثلا اینکه با هم دوست بودن یا چشه دیدنه همو نداشتن و خلاصه از این چیزا

ساعته 12 شب بالاخره کاره یون هوآ تموم شد و ماهم رفتیم بخوابیم .

همینجوری که میرفتیم سمته اتاقامون فکر میکردم کی خوابش میبره اما همین که روی تخت دراز کشیدم خوابم برد

فردا صبح ساعت شش یون هوآ بیدارمون کرد(انگار قسمت نیس ما یه بار راحت بگیریم بخوابیم)

مارو برد سمته یه اتاق و جلوی درش وایستاد .رو کرد سمته ما و گفت

-بچه ها شاید یکم براتون سخت باشه مخصوصا تو یونگ مین اما بهش عادت میکنین

یکم ترسیده بودیم.خدایا ممکنه چی باشه که اینجوری گفته!!!

درو باز کردو رفتیم تو.خخخخخخ اتاقه گریم و میکاپ و از این چیزا بود.

یون هوآ بگم خدا چیکارت کنه که اوله صبح دلمونو اوردی تو حلقمون

میکاپ حدوده دو ساعت و نیم طول کشید

یونگ مین:خودم قشنگ تر بودم این چیزا چیه به ما زدن اه اه

امیلیا سرش رو نزدیک گوشم کرد و یه چیزی گفت که باعث شد خندم بگیره:میزنم این آقا خوشگله رو له میکنمااا هی من اعصاب ندارم هی این غرغر میکنه..

معلوم بود خوشش اومده ولی الکی به ما اینو میگه.من و امی هم که تو آسمونا واسه خودمون چرخ میزدیم

بعد ازاینکه به زمین برگشتیم(ههههه)از خودمون چن تا عکس گرفتیم

بعدش سریع رفتیم صبحونه بخوریم اینم بگم یکم بیشتر از معمول خوردیم اخه معلوم نبود تا شب چی پیش بیاد

رفتیم سواره ماشین بشیم که امیلیا دستشو انداخت رو شونه ی منو و گفت

امیلیا-نگرانی؟

-اره یکم

امیلیا-نباید باشی ما پلیسیموتو شرایطه بدتر از این گیر کردیمو ...

بعد از یه سخنرانی نسبتا طولانی گفت :یه وقت نبینم چارتا پسر دیدی بیهوش بشیا

اینا مدلشون همینجوریه باور کن اگه به خاطر کار نبود مغزه همشونو رنده میکردم

همینجوری که امی رو میدیدم با خودم گفتم خوب شد راجبه ماجرای دیروز چیزی بهش نگفتم وگرنه احتماله مرگه من بیشتر از یه آدمه توی کما بود

خلاصه اگه اینقد نرم تو جاده خاکی,سواره ماشین شدیم من تنهایی (آه) امی و یونگ مینم با هم دیگه.

ماشینی که من توش بودم از یه طرف و ماشین اون دو تا هم رفت یه سمته دیگه

میترسیدم یه وقت خرابکاری بکنم اگه خیلی سخت گیر باشن من چیکار کنم تقریبا داشتم از ترس غش میکردم که راننده گفت خانوم رسیدیم و بعدش درو برام باز کرد(ماشین از طرفه سازمان بود)

خب اینو بگم که من توی زندگی شخصی ترسو و ازاین چیزام اما توی کارم خیلیم جدی و وظیفه شناسم واسه همین وقتی از ماشین پیاده شدم دیگه اون نیلای نگران نبودم

جلوی در یه اقای تقریبا سی و پنج ساله وایستاده بود وقتی رفتم جلو گفت

-سلام نیلا از دیدنت خیلی خوشحالم(همینجوری هم دسته نازه منوخیلی سریع بالا و پایین میکرد )

بعدشم منو با خودش برد تو کمپانی

خب اولین مرحله بدون هیچ زحمتی انجام شد

رفتیم توی اسانسور و اون مرده که نگفت کیه منو برد طبقه ی چهارم .رفتیم توی یه بخش که چن تا اتاق مخصوصه تمرین رقص داشت .با تشکر از یون هوآ کسایی که داشتن تمرین میکردن رو میشناختم اونایی که تو اتاقه بزرگتر بودن گروه افتر اسکول و اونایی که تو اون یکی اتاق بودن گروه نوایست بودن با دوتا دختر که اونا رو نمیشناختم

رفتیم تو اتاقه تمرین نوایست و اون مرده گفت:کیوری,هه جین بیاین اینجا که یه خبره توپ براتون دارم

همه نگاهشون اومد سمته من و بعدش اون دوتا دختر یه جیغ با حالت خوشحال کشیدن پریدن سمته من.

یه لحظه ترسیدم,اونا خیلی.. خب زیادی خوشحال بودن

مرده خواست حرف بزنه که یکی از دخترا گفت:نمیخواد چیزی بگی منیجر معلومه دیگه آخرین عضوه گروه واین یعنی..

اون یکی دختره گفت:بالاخره گروه تشکیل میدیم

یکم بالا پایین پریدن و بعدش خودشونو معرفی کردن

-سلام اسمه من کیوریه

کیوری موهای مشکی بابیلیس شده داره و پوستش سفیده

اون یکی گفت:سلام منم هه جین هستم از دیدنت خوشحالم

هه جین به نظرم یکم خجالتی میزد و چهره ی معصومی داشت .موهاش با یه مدله نازی تا گردنش پرپشت تر و از اون به بعد کم تر شده بود

وقتش بود خودمو معرفی کنم

-سلام من نیلا هستم از دیدنتون خوشحالم

-کره ای نیستی؟

-نه,من از آمریکا اومدم

همون موقع یکی از پسرا گفت:خیلی خوب کره ای حرف میزنی آرون با اینکه یه رگه کره ای داشت .زبونه کره ایش لنگ میزد(همینطوری که میومدن سمته ما اینو گفت)

پنج تایی با هم گفتن سلام نیلا ما نوایست هستیم.بعدش هرکی خودشو معرفی کرد من بکهو ام.بعدش دستشو به حالت احترامه نظامیا کردو به من چشمک زد (یه لحظه با خودم گفتم ترسناکه)

سلام من مین هیونم.بعدش لبخند زد(آخی چه پسره نازیه )

منم جی آرم,البته اسمه واقعیم این نیست هر وقت باهم رفیق شدیم بهت میگم(عجب شیطونیه,میزاشتی برسم بعد شروع میکردی به شوخی ولی خوبه ,اینجوری منم راحت ترم)

 پسره بعدی به حالته مدلا ایستاده بود.اوففف اگه اینا منو پیشه همه خراب نکنن... سلام من آرونم بعدش به هم دست دادیم(به نظرم پسره توپیه بچه هاهم چون باهاش راحتن باهاش شوخی میکنن خودشم اینو میدونه.پسره مهربونیه)

این آخریه یه پدیده ی جدیده .باعث شد واسه اولین بار توی عمرم از دیدن یه چیز جا بخورم

سلام نیلا اسمه من رنه اونم باهام دست داد

دیروز یون هوآ راجبه رن گفته بود.اینکه بهش میگن شبیه دختراست و..

کیوری:اوففف چقد حرف میزنین برین به تمرینتون برسید.

منیجر:درسته شما دیگه برین ماهم کلی کار داریم حالا وقت زیاده

امیلیا:

با یونگ مین وارد یه سالن بزرگ شدیم از راه دور گروه تی آرا رو دیدم جیغغغغ من عاشقشونم  امدم برم پیششون که با صدای یونگ مین سر جام خشکم زد:کجا صبر کن ببینم..

امیلیا:خونه آق شجاع به تو چه آخه..

رفتم پیش گروه تی آرا..تا من رو دیدن برگشتن و لبخندی زدن:سلام من امیلیا هستم خوشبختم..

همشون سلام کردن..

هیومین:سلام امیلیا خوش آومدی دوست داری توی گروه ما باشی ما هم یه نفر توی گروهمون رفت الان بهت احتیاج داریم..

شکه شدم ایووول با سر جواب مثبت دادم..ایون جونگ دستم رو گرفت و بردم سمت رختکن و یه لباس خفن مشکی داد بپوشم..

ایون جونگ:واای چقدر بهت میاد..

امیلیا:مر30

جیئون:تاحالا کسی بهت گفته خیلی نازی..

هیومین:آره یه چهره به خصوصی داره دیدین چند دقیقه پیش با اون لباس صورتیش چه بامزه و ناز بود الان با این لباس چه خفن و خوشگل شده..

سرخ شده بودم:مرسی لطف دارید..

جیئون دستم رو گرفت و همگی با هم رفتیم بیرون یونگ مین تا من رو دید یه لحطه خوشکش زد ولی بعد به خودش اومد..

همون موقع منیجر اومد:سلام دوستان همگی جمع شید..

من با دخترای تی آرا رفتیم سمتش یونگ مین هم با یه گروه به اسم بوی فرند جمع شدن یه طرف دیگه..

منیجر:از امروز به بعد امیلیا و یونگ مین عضو جدید شما دوا گروه هستن..برید موفق باشید

همگی با هم:چشم منیجر لی..

نیلا:

منیجر:بسته دیگه بهتر برید سر کارتون

بکهو:اه باشه میریم,نیلا بعدا می بینیمت

بقیشونوم همینطور که میرفتن دست تکون دادنو میگفتن: تا بعد,بای

منیجر و بچه ها کله ساختمونو نشونم دادن و بعدش منیجر رفت و کیوری و هه جین منو بردن تا اتاقمونو بهم نشون بدن

وایی چه قشنگه

هه جین:آره قشنگه,پلدیس به این چیزا خیلی اهمیت میده.این جارو تازه دیروز تکمیل کردن ماهم هنوز وسایلمونو نیاوردیم

کیوری:نیلا تو قرعه شانسه مایی برای همین اول تو اتاقتو انتخاب کن

هه جین:آره زود باش

به هم دیگه لبخند زدیمو رفتم اتاقمو انتخاب کنم هر سه تا اتاق قشنگ بود

من:امم من اون اتاقو میگیرم

بعد اتاقو با دست نشون دادم .هه جینم اتاقه کناره منو گرفت و کیوریم اون یکی اتاقو(بچه های خوبین)

ظهر شدو میخواستیم بریم غذا بخوریم که کیوری گفت:امروز باید بریم بیرون .من یه رستورانه توپ سراغ دارم منم که ازشون خوشم اومده بود قبول کردم

بعد از اینکه غذا خوردیم مبایله کیوری زنگ خورد

-باشه منیجر الان میایم

هه جین:چی شده

-منیجر گفت رییس برگشته,باید نیلا بره پیشه رییس و خودشو معرفی کنه

هه جین با لبخند:پس بیاین برگردیم

در زدیم

-بیاین تو بچه ها

-سلام رییس جانگ

رییس:سلام بچه ها ببینم کوچولووهای ما چطورن

ممنون ما خوبیم

-وای ببین کی اینجاست .پس آخرش گروه تشکیل میشه

تعظیم کردمو گفتم:روز بخیر من نیلا هستم

رییس:روز بخیر نیلا جان

...

پیشه رییس بودیم که نوایست و افتر اسکول اومدن اتاقه رییس( اون یکی گروه کره نبودن)

حالا که گروه جدید قراره تشکیل بشه گروه ها باید همدیگه رو بشناسن هرچند همدیگه رو میشناختن فقط من جدید بودم

شب شده بود و همه برگشتیم به اتاقامون نزدیکه یه ساعت سه تایی تو اتاقه کیوری بودیم حرف میزدیم بعدش رفتیم بخوابیم

به اتفاقای امروز فکر میکردم با اینکه به خاطر ماموریت اینجا بودم ولی منم مثله هه جین و کیوری دوس داشتم زودتر کاره حرفه ایمون شروع بشه

Ep5:

نیلا:

با صدای یه چیزی از خواب بیدار شدم.ساعت6 بود

لباسامو عوض کردم و از اتاقم اومدم بیرون .دیدم که کیوری روی کاناپه دراز کشیده و هه جین و منیجر توی آشپزخونن

کیوری:نیلا بیدار شدی

هه جین:گفتیم چون روزه اولیه که اومدی بزاریم امروزو بیشتر بخوابی

من:خیلی دیر بیدار شدم؟

هه جین:نه ماهم تازه بیدار شدیم

منیجر:منم تازه اومدم

بعدش از توی فر یه کیک دراورد و 10 دقیقه بعد

منیجر:بچه ها صبحونه حاظره ه ه

کیوری:وای منیجر به به نمیدونستم از این کارا هم بلدی

منیجر:الکی دلتونو صابون نزنین.شما دیگه خودتون باید یاد بگیرین غذا درست کنین مگر اینکه انتظار داشته باشین ماماناتون هر روز براتون غذا بیارن

کیوری:ولی منیجر اینجوری که شما سه تا گنجو از دست میدین

منیجر:گنج؟!!

-آره دیگه چون غذایی که ما درست کنیم مستقیم میبرتمون اون دنیا

-اه کیوری مزه نریز بی مزه

کم کم روی منم باز شد و داشتیم سره میز هی شیطونی میکردیم که منیجر گفت

-بچه ها حالا که نیلا اومده و خونه تون هم آماده شده ینی اینکه زودتر از اون چیزی که فکرشو کنید دبیوت میشین و این یعنی باید قبل از دبیوت یه خودی نشون بدین

-ینی چیکار کنیم؟

-باید توی کارای گروه های دیگه یا توی تبلیغی جایی شرکت کنید البته من ترتیبشو میدم فقط قبلش باید ببینم دقیقا چه استعدادی دارین ولی نگران نباشین در آینده بیشتر باهاتون کار میکنیم

صبحونه رو که خوردیم رفتیم کمپانی

منیجر:بچه هامیگم بیاین با یه رقص شروع کنیم.اوکی ؟

ما هم گفتیم:اوکی

 

امیلیا:

من که کلا بچه خودمونی بودم سریع با تی آرا دوست شدم یونگ مین هم دست کمی از من نداشت الان حسابی با گروه بوی فرند جور شده بود..

داشتم از راه دور مخفیانه نگاه یونگ مین میکردم.جدی خوشگل شده بود و مغروریتش رو بیشتر نشون میداد..

ایون جونگ:هی امی رقص شوگرفری رو بیا یادت بدم آلبوم جدیدمونه تو هم از این به بعد توی گروه ماهی..

هیومین که لیدر بود:نه ایونی بزار اول ازش یه تست صدا بگیرم..

جیئون یه برگه داد دستم گفت بخونم..

امیلیا:آخه من که ریتم این رو نمیدونم..

ایون جونگ:هر جور دوست داری بخون..

شروع کردم به خوندن همون موقع بچه های بوی فرند از جمله یونگ مین هم برگشتن به ما نگاه کردن..

بعد از تموم شد تی آرا برام دست زدن

هیومین:ایون ترکیب صدات به صدای ما میخوره ..

جیئون:آخ جون گروهمون کامل شد..

جدی جدی صدام خوب بود خودم خبر نداشتمم عجب..

ایون جونگ:دست منیجر درد ننه خوب کسی رو به گروهمون اضافه کرد ما الان 4 تا خوشگلیم توی تی آرا..

امیلیا:اممم یه سوال تی آرا یعنی چی؟؟

هیومین:یعنی ما ملکه های نت موسیقی هستیم..

امیلیا:آهان چه باحال..

برگشتم دیدم یونگ مین داره نگاهم میکنه ولی سریع روشو برگردوند..

ایون جونگ :امی پاشو بریم تمرین رقص..

یک ساعت طول کشید و من رقص شوگر فیری رو کاملا حفظ شدم..

هیومین:دوست داری الان همگی اینجا برقصیم یه تمرینی هم میشه برامون بعد با هم میریم پاتون همیشگی تی آرا..

جااانم اینجا اونم جلوی یونگ مین یا خدااا من آب میشم که از خجالت..

جیئون:آره موافقم بریم..

دستم روگرفتن و کشون کشون بردن وسط سالن گروه بوی فرند که روی صندلی اطراف سالن نشیته بودن و حرف میزدن با دیدن ما ساکت شدن..

جونگ مین یکی از پسرای بوی فرند:اوو هیومین شی میخواین تمرین کنید..

هیومین:آره بشینید نگاه کنید و نظر بردیدااا..

بچه های بوی فرند با هیجان دست زدن و مشتاقانه نگاه میکردن به جز یونگ مین همچنان مغرورانه خیره شده بود به من ایییی آخه این همه آدم  چرا زل زده به من..

صدای آهنگ اومد و شروع به رقصیدن کردیم اصلا سرم رو بالا نیوردم. اگه نگاه یونگ یمن میکردم تموم باید جنازه ام ر ببردن آمریکا..

بالاخره تموم شد و بوی فرند برامون سوت و دست زدن

دونگهیون:عالییی بودی ایول دخترا..

دوست داشتم ببینم الان یونگ مین در چه وضعه ولی سرم رو بالا نیوردم..

نیلا:

آخیش یکم روحیه گرفتم من توی رقص خیلیییی خوبم

رفتیم اتاق تمرینه رقصی که دیروز نوایست داشت اونجا تمرین میکرد

منیجر:بچه ها این موزیک ویدیو رو حتما دیدین ولی یه باره دیگه خوب نگاش کنین که امروز نوایست میاد باهاتون این رقصو کار کنه

ام ویه اسلیپ تالکین(هضیون)بود.رقصه تقریبا راحتی داشت غیر از اون تیکه که باید سرتو میزاشتی روی پای پشته سریت.

داشتیم ام ویو می دیدیم که بچه های نوایست اومدن

آرون:ببخشید آقای چوی مثله همیشه این رنه تنبل باعث شد دیر کنیم

منیجر:عیبی نداره ماهم تازه رسیدیم

بعدش منیجر رفت و بچه های نوایست شروع کردن به یاد دادنه رقص

آرون از بقیشون بزرگتر بود واسه همین اون شده بود رییس ما

آرون:بچه ها ما یه بار رقصو میریم تا ببینید کلا چجوریه بعدش شروع میکنیم به تمرین

آخی چه آهنگو رقصه باحالی داشت .قیافه هاشونم بامزه شده بود

خلاصه تا بعد از ظهر باهامون کار کردن که تو این مدت هم ما سوتی میدادیم هم اونا.ولی درکل کلی ازمون تعریف کردن و با هم دوستم شدیم

بعد از ظهر منیجره ما و منیجر نوایست اومدن

منیجر ما:بچه ها خسته نباشین.آرون بچه ها خوب بودن؟

آرون:بله خیالتون راحت قول میدم بعد از دبیوت خیلی زود جزء تاپ ها بشن

منیجر نوایست خنده ی دوستانه ای کرد و گفت:بچه ها امیدوارم زودتر دبیوت شین و زلزله های نوایستو هم آدم کنین

جی آر خودشو شبیه یه گربه ملوس کرد و گفت:منیجر دلت میاااااااد

همه خندیدیم بعد منیجر نوایست گفت خب دیگه بچه ها زود باشین امروز باید بریم رادیو و یه مصاحبه ضبط کنیم بعدشم کلی کار داریم باید برای کنسرت تمرین کنین و...(اوففف چقد کار ریخته سرشون)

همینطور که داشتیم توی راهرو راه میرفتیم از منیجر پرسیدم

-منیجر ,چرا داریم رقصه اسلیپ تالکینو کار میکنیم؟

منیجر یه چن لحظه صبر کرد بعد گفت:خب راستش نمیخواستم انقد زود بهتون بگم ولی قرار شده شما به عنوانه رقاص برای اجرای این اهنگ با نوایست برین روی استیج

-خب چرا رقاصای خوده ام وی رو نمی برن؟

منیجر:چون پلدیس عاشقه کارایه جدیده

دهنه  منو هه جین وا مونده بود ولی کیوری با خونسردی گفت: اوووووه این که چیزی نیست فوقش چن هزارتا آدمن دیگه لولو که نیستن یا فوقش موقع اجرا با سر بخوری زمین این دیگه نهایتشه آره ه ه

ما همینجوری که دهنمون وا مونده بود کیوری رو نگاه میکردیم(توی یه قسمته رقصش هست که آرون میره روی رقاصا می ایسته ولی شما اون تیکه رو ندیده بگیرین فک کنین اصن تو رقص نبوده)

رفتیم خونمونو بعد از اینکه یه دوش گرفتیمو حالمون جا اومد از کیوری پرسیدم

-میدونی کنسرتشون چه تاریخیه؟

-اره,سه روز دیگست ولی نگران نباش خودشون این رقصو فقط دو روز تمرین کردن و ما که تازه بیشتر از اونا میتونیم تمرین کنیم

-ولی این اولین باره که جلوی کلی آدم میخوام چیزی اجرا کنم میترسم یه وقت خرابکاری کنم

-نگران نباش نیلا جوووون منم اولین بارمه و نگرانم ولی ببین چقد بیخیالم خودش درست میشه

...

رفتم یکم بیرون بگردم که مبایلم زنگ خورد دیدم سانگ بومه اوففف اینقد توی این سه  روز ماجرا پیش اومد که سانگو کلا یادم رفته بود

خودمو بابته این کار سرزنش میکنم آخه خانواده هامون خیلی به هم نزدیک بودن.

-سلام سانگ

-به سلام آجی کوچولو حالت چطوره اون موقع آمریکا بودی خبری ازت نبود الان که کره ای هم نباید حالی از داداشت بپرسی؟ببینم اصن الان کجایی چیکار میکنی؟گفته بودی با امی اومدین کره چون تو امتحانه کمپانی قبول شدین حالا رفتی چطور بود؟...

همین جوری داشت عینه سرعته نور سوال میپرسید

-واااای سانگ امون بده .میگم براااات

-خب باشه بگو

-خب همه چیزش یه طرف ولی ی ی ی

-ولی چی؟

-سه روزه دیگه به عنوان رقاص باید برم روی سن

-چیییی؟شوخی میکنی!!!چه زود اصن پشته تلفن نمیشه باید همدیگه رو ببینیم اون کلوپی که اون دفه همدیگه رو دیدیم یادته؟

-آره

-خوبه پس امشب بیا اونجا هم ماجرا رو برای من تعریف میکنی هم اینجا یه تمرینی میکنی که یکم به روی صحنه بودن عادت کنی

-باشه پس امشب میبینمت

...

کنجکاو شدم ببینم امی و یونگ مین چطور پیش میرن منکه تاحالا چیزه مشکوکی ندیدم

شب وقتی میخواستم برم بیرون هه جین پرسید

-نیلا کجا میری؟

-میرم یکی رو ببینم

-چیی؟! پسره؟

-آره,چطور مگه؟!

-دوس پسرت که نیس؟

-چییییی!!!نه بابا فک کن هنوز نیومده از این کارا کنم

-اوفف خیالم راحت شد آخه درست نیس ایدولا از اینا داشته باشن فن هاشون می پرن

-هه هه هه هه خیالت راحت

...

یه ماشین گرفتمو رفتم کلوپ .زود رفتم تو و اطرافو دیدم تا سانگو پیدا کنم ولی تو طبقه ی اول نبود از پله ها رفتم بالا که یکی از پشت گفت

-نیلا تویی؟نمیدونستم اهله کلوپی

سرمو که برگردوندم دیدم آرونه

-آرون تویی

-آره دیگه,آخه کی غیره من اینقد خوشتیپه (همین جوری که حرف میزد به شوخی ژست میگرفت)

راستی این کلوپ خیلی از کمپانی دوره چرا یه کلوپه نزدیکتر نرفتی؟

-آخه با یکی اینجا قرار دارم

-چیی!باید حسابی تحولیت بگیرم هنوز نیومده رفیق پیدا کردی؟

-آره دیگه تو رفیقمی

-شوخی میکنی

-نه جدی میگم

-چه خوب پس باهم دوستیم.حالا که اینطوره تو میتونی هروقت دلت خواست بیای اینجا و به عنوانه مهمون ویژه ...

آرون داشت حرف میزد که سانگ گفت :نیلا اینجایی؟

آرون:تو سانگو میشناسی؟

-آره دیگه.اومدم اینجا تا سانگو ببینم

-واقعا؟من فک کردم با من کار داری

-ها من از کجا باید میدونستم تو اینجایی

سانگ:اخه صاحبه این کلوپ آرونه

-واقعا

آرون:بلللللهه

یکی صدا زد آرون بیا اینجا یکی از اینا حالش بد شده

-خب بچه ها من دیگه برم ,نیلا یه وقت نریا یه کاری باهات دارم

به سانگ گفتم:تو آرونو میشناسی؟

-آره یه چن وقتی میشه

...

کله ماجراهای این دو روزو برای سانگ گفتم و اونم داشت حرف میزد که آرون که دو تا پسردیگه کنارش بود سانگو صدا زد

صورته پسرا رو با این رقصه نوری که میشد نمیتونستم درست ببینم

سانگ بوم زود بلند شدو به من گفت:نیلا تا تو این اطرافو ببینی منم میام

من:باشه

هر چند سانگ و آرون دوستام بودن ولی کنجکاوشدم برم ببینم چیکار میکنن

تا خواستم اولین قدمو بردارم یه کسی از پشت خورد بهم

دیدم که یه پسری که م.س.ت بود یه پسرو به جای دختر گرفته خوب که نگاه کردم دیدم رنه بدبخته که گیر افتاده زود رفتم جلو و اون پسره مستو انداختم کنار و به رن گفتم:حالت خوبه

رن که دید منم خوشحال شدو گفت:آره خوبم

خخخ بیچاره از بس از دسته اینا در رفته بود که حسابی گرمش شده بود واسه همین رفتیم بیرونه کلوپ تا یکم هواش عوض شه

همین جوری که خودشو کش و قوس میداد گفت:همه میگن من شبیه دخترام ولی من که فکر نمیکنم شبیه شون باشم اصن نیلا تو یه دختری به نظرت من شبیه دخترام؟

از رفتارش خندم گرفته بود

-نه به نظره من که شبیه دخترا نیستی حتی یه ذره

-مسخرم میکنی

-نه ,ولی فک کنم به خاطره موهاته که میگن شبیه دخترایی. به نظره من اگه موهاتو کوتاه کنی یه مرده خیلییی جذاب میشی

معلوم بود از حرفم خوشش اومده.

توی این تقریبا یه ساعتی که بیرونه کلوپ بودیم رن با مثالای زیاد داشت اثبات میکرد که یه مرده واقعیه و شبیه دخترا نیست که آرون زنگ زد

-نیلا زود بیا کلوپ که امشب میخوایم یه هدیه ی وی آی پی به مهمونا بدیم.راستی رن اونجا پیشته؟

-آره

-پس این مکنئه ی ما روهم بگو بیاد,اصن نمیشه دو دقیقه ازاین بچه چشم برداشت.

...

منو رن سریع برگشتیم کلوپ که دیدیم یه صحنه جلومونه

آرون :خب بیاین بریم روی سن

رن:که چی بشه؟

-میخوایم اسلیپ تالکینو اجرا کنیم ,برامون تمرینه خوبی میشه

دیدم سانگ اون بالا ایستاده و داره دست میزنه

گفتم:پس بزن بریم

صدایی که شنیده میشد فقط صدای دست و جیغ و شادی بود

عمرا بتونم همچین انرژی ای رو فراموش کنم

امیلیا:

داشتم برمیگشتم برم سمت دخترا که جونگ مین و دونگهیون اومدن سمتم

جونگ مین:سلام باید امیلیا باشی نه خیلی قشنگ رقصیدی ایول..من لی جونگ مینم.

لبخندی زدم و سلام کردم

دونگ هیون:سلام امیلیا شی منم دونگهیونم..

امیلیا:سلام خوشبختم..

همون موقع جیدون اومد کنارم وایساد:یاااما میخوایم بریم پاتوق شما هم میاین..

دونگ هیون:واقعا ایول آره..

بعد برگشت سمت اون دوتا:بچه بیاید میخوایم بریم پاتوق..

خلاصه با هم رفتیم یه رستوران بچه ها  برای اضافه شدن من و یونگ مین ویسکی سفارش دادن..وای نه من ضرفیت الکلم خیلی پایینه..

ایون جونگ لیوان کوچیکی رو داد دستم:امی بخور..

با کلی ترس ازش گرفتم واای خدا چی کار کنم..سنگینی نگاه یونگ مین رو دیدم وااای چه خاکی بریزم توی سرم بدبخت دم من با یه لیوان میرم اون دنیا..

کی نگاه روی من بدبخت بود..اومدم بخورم که با کشیده شدن لیوان از دستم نفهمیدم چی شد..بلهه یونگ مین بود که لیوان رو از دستم گرفت و خودش تا آخر سر کشید..جیغغ و دست بچه ها بالا رفت..اوفففففش راحت شدماا..

ولی از این کار یونگ مین تعجب کردم..چرا نزاشت من بخورم..

خلاصه سه ساعتی گذشت همه بچه ها مست کرده بودن و چرتو پرت های خنده دار میگفتن..یونگ مین هم مست شده بود..از روی میز بلند شدم و رفتم برای منیجر زمگ زدم..

منیجر:جانم امی..

امیلیا:منیجر من با بچه های تی آرا و بوی فرند اومدیم بیرون الان همشون مست هستن من چی کار باید بکنم..

منیجر:اشکالی نداره من الان یکی رو میفرستم کمکت کنه..

قطع کردم و منتظر موندم دو نفر اومدن و بچه های تی آرا و بوی فرند رو جدا بردن سمت خونه هاشون..من و یونگ مین توی یه خونه فعلا بودیم تا تکلیفمون روشن بشه..

به هزار بدبختی یونگ مین رو بردم سوار ماشین کردم و با هم رفتیم خونه..بیهوش بود..برای همین هم با کلی بدبختی بردمش توی اتاقش..

انداختمش روی تختش چقدر ناز میشه وقتی میخوابه درست مثل بچه های شیطون روی پام نشستم و بهمش خیره شدم خیلی خوشگل بود با انگشتام با اجزای صورتش بازی کردم...تا اینکه رسیدم به لباش..چه لبای نازی داشت..

یه لحضه به خودم اومدم و سرم رو تکن دادم جدیدن خیلی مغزم منحرف شده بود اومدم برم که یادم افتاد لباسش رو در نیاوردم یاااا خدااا الان من چه جوری خههه یه لحظه به وضعیت خودم خندم گرفته بود..

کفشا و جوراباشو بیرون آوردم ساعتش هم همین طور دوتا دکمه بالای لباسش رو باز کردم تا خفه نشه..

خدا مرگم بده الان باید کمربندش رو در بیاره چه جوری..یکی زدم توی پیشونی خودم و چشمام رو بستم و کمربندش رو بیرون آوردم بعد که کارام تموم شد و همه چیزا رو گذاشتم سر جاشون متوجه شدم یه لنگه جورابش نیست..انقدر این پا اون پا کردم که همون وراب باعث شد لیز بخورد و بیفتم روی تخت کنار یونگ مین..

خدا را شکر که خواب بودا وگرنه سرم از تنم جدا میکرد..آره به جان تو..

هنوزم کنار یونگ مین روی تخت بودم..

یاااا امی تو چت شده نگو ازش خوشت میاد..

اااایییی این احساس اعنتی چیه من پیدا کردم جدیدن..یکمی به یونگ مین نزدیک شدم و چشم سمت راستش رو بوسیدم..نمیدونم چرا این کار رو کردم ولییییی اییییییی خدا چه مرگم شده..

امروز از کار یونگ مین خوشم اومد تمام لیون های من رو اون خورد..

اومد که دیگه واقعا گورم رو گم کنم ولی با قلت خوردن یونگ مین یه لحظه شکه شدم الان دقیقا من توی بغل یونگ مین چه غلطی میکنم هااان..

نه انگار من توی بغلش هستم ولی اون من رو بغل کردن یااا خداا هر لحظه نفس کم میاوردم..

آروم ازش جدا شدم و رفتم توی اتاقم و بعد از عوض کردن لباسم روی تخت خوابیدم..


اگه غلط املایی داشت ببخشید آخه سریع نوشتم تا به بقیه داستان هام هم برسم
نظر فراموش نشه باای