سلام دوستان اینم قسمت آخر داستان ترسناک روح سرد
بخونید و نظر فراااموش نشه بووووووس بااااااااااای

Ep4:

مدرسه خودمونه چرا انقدر سرسبزه..یه دختر رو دیدم که با خنده و شیطونی داره قدم میزنهبا دوست صمیمیش..

کسی من رو نمیدید..همون سرایدار رو دیدم..داشت خیلی بد نگاه همون دختر شیرین خوشگلی میکرد که فکر کنم اسمش نانا بود میکرد..

نمیدونم چرا اسمش رو با تمام وجودم درست حس کردم..

نانا رو دیدم که داشت فرار میکرد و همون سرایدار هم افتاده بود دنبالش..دویدم تا اینکه هر دوتاشون رو تنها توی یه بم بست پیدا کردم..سرایدار میخواست به نانا تجاوز کنه..

یه چوب دیدم سریع برش داشتم و رفتم سمت سرایدار که به زود داشت به بدن نانا دست میزد..محکم زدم توی سرش ولی چیییییییی شد چرا ازش گذشت..نه نه بازم سعی کردم نانا داشت جیغ میزد تمام لباس هاش پاره شده بود اشکام سرازیر شده بود جیغ میزدم داد میزدم...نهههههههههه..

وقتی به خودم اومد دیدم توی سالن مدرسه ام..همون سرایدار رو دیدم جنازه نانا رو توی یه پلاستیک گذاشته بود و داخل زمین چالش کرد ..هیچ کاری از دستم بر نمیومد فقط داد میزدم و فحش بارونش میکردم و اشک میریختم..

بپایان خواب:

با جیغ تیفانی از خواب پریدم..

تنم لرزید خودش بود ..همون عوضی هوس باز (سرایدار)

داست با چاقو تیفانی رو تیکه تیکه میکرد با دیدن از دست دادن بهترین دوستم و کلی خون دنیا روی سرم خراب شد ..

جیون:جیغغغغغغغغغغ ولش کن ..ولش کننننن تیفااااااااااانیییییییییی..

سهون کشون کشون من رو از اونجا برد همون طور که دور میشدیم صدای اون عوضی رو شنیدم..نفر بعدی تووویی جیون میکشمتتت..

با سهون توی حیاط پشت درخت ها مخفی شدیم..توی بغلش گریه میکردم و اسم تیفانی رو میاوردمم..

سهون:آروم باش..شیییی..

جیون:اون چه جور ما رو پیدا کرد..

 سهون:جیون تو توی خواب هی میگفتی نانا..اون کیه؟؟

اشکام رو پاک کردم و ازش جدا شدم . همه چیز رو براش تعریف کردم..

سهون:ما باید جنازه رو پیدا کینم و اون دختر رو از این عذاب نجات بدیم..

جای نانا رو به سهون گفتم با یه تبر رفتیم همون جایی که جنازه نانا بود ..سهون چوب های زمین رو کند تا اینکه به خاک های زمین رسیدیم..اون ها رو هم کنیدم تا اینکه رسیدم به پلاستیک بزرگی که توی خاک بود..

جیون:خودشه..

سهون کمک کرد که بیاریمش بیرون ..وقتی آوردیمش بیرون زیپ پلاستیک رو باز کردم و با دیدن جنازه نارا که کل بدنش زخمی و کبود بود و چشمام باز مونده بود اشک در اومد..

دستم رو بردم روی صورتش و نوازش کردم..و بع چشماش رو بستم..

سهون:جیون باید ببریم یه جای دیگه دفنش کینم..

چند ساعتی گذشت و توی اون تاریکی من و سهون او رو توی باغچه حیاط بدون هیچ پلاستیکی و با پارچه دفن کردبم و براش فاتحه فراستادیم(ببخشید دوستان واقعا نمیدونم مراسم خارجی ها چه جوریه در مورد جنازهاشون..ساری)

جیون:بهتر یه راه حل پیدا کینم برای اون سرایدار..

سهون:این تبر لازممون میشه..باید از خودمون محافظت کینم..

همون جور که با سهون داشتیم آروم اروم راه میرفتیم و از همه طرف مراقب خودمون بودیم یه دفعه از پشت یکی موهام رو کشید و با خودش بردووخودش بود ترسیده بودمم..جیغ میکشیدم و از سهون کمک میخواستم..سهون افتاده بود دنبالم رو میخواست من رو از شر اون سرایدار روانی نجات بده..

من رو برد سمت اسختر مدرسه و در ور قفل کرد..

سرایدار:حالا میکشمتتتت..

جیون:تو یه روانی هستی ولم کن..

سرایدار سرش رو کرد توی گردونم و خواست گردونم رو ببو×سه ولی من با یه حرکت زدم توی سکمش ولی این کارم باعث شد بیفتم توی آب شنا بلد نبودم داشتم خفه میشدم..سرازدار پرید توی آب و بهم نزدیک شد

بازو هاش رو دور گردنم پیچونده بود و داشتخفم میکرد هر چی دست و پا میزدم فایده ای نداشت

سهون هم خیلی سعی میکرد وارد بشه ولی اون در فلزی لعنتی باز نمیشد..نمتونستم نفس بکشم واقعا داشتم میمردم..

ته استر رو نگاه میردم و نف های آخرم رو میکشیدم که یه دفعه روح نانا با صورتی وحشتناک ضاهر شد و پاهای سرایدار رو از پایین کشید به سمت خودش و با یه حر کت سریع کشتش کلی خون توی استخر بود..همون موقع صورت اصلی نانا برگشت و بهم لبختد زد منم دیشه کاملا بیهوش شدم..

وقتی بیهوش اومد دیدم روی پاهای سهونم و سهون مدام داره صدام میزدنه و سعی میکنه تمام آب های استخر رو از حلقم بیرون بیاره..

سریع بلند شدم و هر چی آب توی ریه هام بود ر تف کردم بیرون..

سهون با نگرانی اومد سمتم:حالت خوبه..جیون تو موفق شدی..

جیون:چی شده؟

سهون:اون دختر الان آزاده و سرایدار هم مرده..زود باش باید از این مدرسه لعنتی بریم..

بلندم کرد که بلند شم با هم رفتیم بیرون سمت اون دروازه های بزرگ..و سهون با تب توی دستش قفل ها رو باز کرد و ما آزاد شدیم هر دو میدویدم تا اینکه رسیدیم به خیابون و با اولین ماشین که از اونجا رد میشد از اون جای لعنتی دور شدیم..

بیچاره مرده راننده خیلی ترسیده بود خب حقم داشت لباس های کثیف و صورتی خونی و داغون..

سرم رو به پنجره تکیه دادم و به تیفانی فکر کردم تنها دوستم عزیز ترینم رو از دست دادم..

سهون:اون برای نجات جون تو که بهترین دوستش بودی کشته شد پس گریه نکن وگرنه ناراحت میشه..

جیون:اون چه جوری مرد؟

سهون :وقتی خواب بودی سرایدار مدرسه میخواست با چاقی بهت حمله کنه ولی تیفانی پرید روش تا جلش رو بگیره و ازت محافظت کنه ولی خودش صدمه دید..

دوباره اشکام سرازیر شد..تیفانی دوستت دارم بهترین دوست من...

پایان..