امیلیا:
سلااام دوستان اینم قسمت آخر داستان هانیه جون
هانیهههه خسته نباشید عزیزم من خوندم عالی بود مرسی گلم.
نظرررر فراموش نسه مرسییییییی بووووس بااای ابجیایا گلم منتظرتونمااا.
![](http://s6.picofile.com/file/8197807284/15_aks_love_2_.jpg)
سه قسمت با هم اضافه شد
هانی:
از روی لبانم بلند میشه و میگه: من بهت قول میدم اجرای خوبی روداشته باشم...
بعد بلندم میکنه و دستشو میزاره روی شونه ها م:بهت قول میدم... منم دستشو از روی شونه هام برمیدارم و توی دستام میگیرم و
میگم....: من بهت اعتماد دارم... دستمو فشار میده و بلند میشه و میره...
من اونشب رو توی بیمارستان موندم...
درخواب:
توی یه باغ بودم... باغی پراز گل و پرنده.. داشتم قدم میزدم.... سه تاکبوتر میبیتم.. باهم بودن.. یه دفعه یکیشون میفته روی! زمین به سمتش میرم.. تامیاد پرواز کنه.. من از خواب میپرم...
هانی:هه.هه.هه.وای این چه خوابی بود... هه هه..
دستمو گذاشتم روی سرم.. جونگ مین هم بامن از خواب میپره و
میگه: چی شده.. حالت خوبه...
هانی:اره خوبم.. خواب دیدم.. بگیر بخواب... ولی عجیب بود خوابم..
جونگ مین دستمو میگیره و میگه: فقط یه خواب بوده... نگران نباش بگیربخواب....
سرمو میرگزارم زگروی متکا و با همین فکرها خوابم میبره....,,
جونگ مین:
صبح شده بود و.. وقت مرخص شدن هانی... رفتم.. ازاتاق بیرون و پیش دکتر هانی رفتم.. دراتاقش روزدم و رفتم تو:سلام صبح بخیر دکتر سانگجا...
دکتر: سلام صبح بخیر.. بیابشین..
رفتم روی صندلیه جلوی. میز..
جونگ مین: اومدم درباره ى مریضتون هانی...
دکتر: میدونم... اون حالش خوبه اما باید پاش یه ماه توگچ باشه...
جونگ مین: ولی اجرامون. هانی خیلی دلش میخواست دوست داشت.. اجرا ى ..خوبی بامن داشته باشه... اما من اارزوشو نابود کردم...
دکتر: خب حالاباشه پاشو برو برگه مرخصی اش رو پرکن و ببرش.. بلندشو.. ج
ونگ مین: بله.. ممنونم.. خداحافظ..
بلندشدم و رفتم ازاتاق بیرون.. به سمته پذیرش رفتم و برگه مرخصیه هانی روگرفتم.. پرش کردم و رفتم به سمته اتاق هانی... بعدرفتم تو هانی بادیدن من بلندشد نشست..
هانی: چی شد..
جونگ مین: بلند شو باید بریم..
هانی: یعنی. من مرخص میشم..
جونگ مین: اره دیگه بلندشو لباسات روبپوش بریم...
من روی صندلی نشستم و هانی هم لباساش رو عوض کردو باهم از اتاق رفتیم بیرون...باعصاهایی که دستش بود راه میومد.. دلم براش میسوخت.. واقعا حقش نبود اینجوری بشه.. رفتیم پول دیشب روحساب کردم و از همه تشکرکردیم و اومدیم از بیمارستان بیرون... سوار ماشین شدیم.. تااین که به کمپانی رسیدیم....
هانی:
به کمپانی که رسیدیم.. زیه دفعه گوشیم زنگ خورد.. از توی جیبم اووردم بیرون دیدم.. هارائه.. زود جواب دادم..
-الوسلام هاراخوبی.
--سلام اونی خوبی..
-من اره خوبم.
--کجایی اونی..
--الان جلودر کمپانی..
--جدی بدو بیابالا.
گوشیوقطع.کردم . به کمک جونگ مین و..سواراسانسورشدیم ورفتیم بالا..رسیدیم تادر اسانسور باز شد ...تعجب کردم... رفتم بیرون.. دیدم همه اونجان... اشک توی چشام جمع شد..
هارابغلم کردو گفت: اونییی نبینم گریه کنی....
بعد همه هم همینو گفتن...
کوانگ مین: فردااجرادارید....
هارا:تویکی نحرف که میزنم ادرس کمپانیو یادت برهعععع....دل اجیمو خون نکن....
کوانگ مین: خب خب خب... مثلا میخوای چیکار کنی ریز میبینمت....
هارا از بغلم جدامیشه و میره سمته کوانگ. وهمچین میکونه توی پاش که از درد کوانگ میفته روزمین ..
کوانگ مین :
داشتم باهارا صحبت میکردم ...تیکه انداختم عصبانی شد به طرفم اومد وهمچین باپاش زد توی پام که تامغزم سوت کشید
دادکشیدم :ایییییی هاراااااا....جونگ مین داداشت مرددد..اخخخخخخ.....ایییی...
جونگ مین ؛عههه چی شد ..عههه کو. کو...
هارا ؛خههه توهم ازمن یاد گرفتی...
کوانگ مین :الان وقته ایییی شوخیه...افففف بترکییی....
هارا :تومنفجرررر شییییی....
بعدبهم زبون درمیاره ..میخواستم همون موقع سربه نیستش کنم ...پوووف..خلاصه هانی رو بردیم کمپانی ...اجرای هانی وجونگ مین فقط خوانندگی بوود ..یعنی روی صندلی میشستن و پیانو میزدن...امروز هم گذشت و فردا صبح شد...هارا وهانی رفتندسالن ...ومن و جونگ مین رفتیم باهم بیرون
هارا:
دیشب باهانی خیلی حرف زدم ..دیشب یه چشمش خون بود یه چشمش اشک خیلییی گریه کرد..
هانی:دلم نمیخواست جونگ رو ناراحت کنم امروز ساعت چهار اجراداریم ...نمیدوم چیکار کنم ..
هارا:عزیزم خودت روناراحت نکن ..فعلا دیشب که خیلی گریه کردی اجی الان ساعت چنده ..
هانی:ساعت یازدهه...
هارا:پووووف ..خیلی دلم میخواد بریم بیرون ..اصلا بیا بریم سالن ..
هانی :اره بریم لااقل من یکم تمرین کنم ...
من وهانی بااون پای شکسته اش راه افتادیم وازکمپانی زدیم بیرون ..
هانی :میترسم خراب کنم هارا ...
هارا:اونیییی ناراحت نباش همه چی درست پیش میره ..
هانی :امیدوارم ..
سوار ماشین شدیم. وبه سمته استودیم جان چو ..راه افتادیم ...عکسه هانی و جونگ مین بالای استادیم بود ..دور از چشمه منم که ازاین عکسامیندازه ..ههخخ..عکسشون قشنگ بود ..هانی روی صندلی نشسته بود و جونگمین صورتش رو به گردن هانی ازپشت نزدیک کرده بووووود..رفتیم داخل استودیوم ...عههههه کوانگ و جونگ هم اینجان که ..
هارا :کوووو کوووو...
کوانگ مین باتعجب تمام برگشت ونگاه ماکرد ..رفتبم بع سمتشون ..هانی و جونگ مین باهم رفتن روی سن ..جونگ مین شروع کرد به پیانوزدن ...و خوندن شعرش عااالی بود من و کوانگ هم روی یکی از صندلی های ..استودیوم نشیتیم ..هانی شروع کرد به خوندن ..وجونگ هم پیانو میزد ...تاساعت سه داشتن هیی پشت سرهم میخوندن ...
هانی :پووووف گلوم داره کباب میشه ...
جونگ مین :ارههه...
بعد باهم گفتن :بستنییی...نگاهی به کوانگ کردن...
کوانگ مین :عههه چیه چرا این جوری نگاه میکنید ..
هانی :من بستنیییی میخوااام...
جونگ مین :منم میخواااام........
هارا :حالا که اینجوریه منم موخوام..
کوانگ :باشه بابا ..
کوانگ رفت و با چهارتابستنی برگشت ...
تانی:
این چندوقته خبری ازیوکی نبود..توی اتاقش خودش روزندونی کرده بود..کلید دراتاق یدکی اش رو پیداکردم درو بازکردم ..دیدم کسی تواتاق نیست ..همه جارونگاه کردم دیدم در دستشویی نیمه بازه .تادر رو بازکردم جززیه عالمه خوندتوی دستشویی با یوکی چیزی ندیدم ...سریع رفتم اتاق بوی فرند.
رو بارکردم وبا جیغ گفتم :یووووکی ..
دیدم یونگ مین ومین وو بهم خیره شدن ..
یونگ مین:چیزی شده..
من افتادم روی زمین ..مین وو سریع رفت توی اتاقمون ..من و یونگ مین هم رفتیم ..مین وو یوکی روبفل کردو ازکمپانی رفت بیرون ..
مین وو:
بادیدن یوکی توی اون وضع واقعا شکه شدم داشتم گریه میکردم ..خدایاا..چراا..چراا..با تمام قدرت سمت بیمارسان میدویدم ...رسیدم و رفتم داخل ..پرستارهارو صدازدم ..یوکی روباتخت مخصوص بردن اتاق مراقبت های ویژه هیچکس نمیدونست یوکی اینجوری ..نشسنم روی صندلی وبعد یک ونیم ساعت دکی اومد بیرون عینکش رودر اووردو
گفت:تسلیت میگم غم اخرتون باشه بعدرفت..
چشمام یه لحطه جاایی روندیدوافتادم روی زمین وبه راه رفتن دکترنگاه میکردم ..یعنی واقعاا یوکی مردد ..عشقم مرد..نهه امکان نداره ..نههههه همون جاتوی بیمارستان جیغ کشیدم ..
هانی :
ساعت چهاربود همه ابنجابودن به جززیوکی نمیدونستم چه اتفاقی براش افتاده ...ساممون روصدازدن رفتیم بایونگ مین روی صحنه ...اولش یه کم شوخی کردیم باتماشاچیاا..بعدش ..شروع کردم به زدن ..من پیانورو باریتم ملایم شروع کردم ...بعدکم کم رفتم توی ریتم اصلی ..جونگ مین شروع کرد به خوندن ...منهم میخوندم همراهش ...بعداین که تموم شد همه جییغ وسوت میزدن....یه دفع جونگ مم رو بغل کردو برد من رو جلو ...جیغ همه بیشترشد
...به خودم که اومدم دیدم داره لبام رومیبوسه ...چاولش یه بویه کوچیک بود که پردع هاکشیده میشدن بعد تا پرده ها کامل کشیده شد بوسه روعمیق ترکرد ..بعدبلندشدو گفت ..امیدوارم خوب بوده باشه ..
هانی :توهمیشهخوبی
...ً.........................................
خلاصه :
بعدمرگ یوکی مین وو خیلی ناراحت بود ..یونگ مین سعی کردبااین موضوع کنار بیاد ...تانی هر روز وهرروزبه یونگ مین نزدیک ترمیشد ..کوانگ مین و هارا هم تامیخواستن باهم خوب باشن یه کدومشون کار رو خراب میکرد و باهم دوباره کل می انداختن ....
بعدیک ماه هانی وجونگ مین رفتندبیمارستان وگچ پای هانی روبازکردن پای هانی خوب شده بود ..ومیتونست بالا پایین بپره ...خههه...
+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-+-
بیایید سوگندبخوریم جاودانه وباعشق زندگی کنیم چه زیباست فریاد این گونه سوگند ..
****.پایان.....****