Emiliya

سلام دوستان مر30 از اینکه وقت میزارید و داستان های اینجا رو میخونید

من برای نوشتن این داستان ها خیلی زحمت کشیدم اگه نظر بزارید خیلی خوشحال تر میشم

نیلا جون هم همین طور..من اینجا از طرف همه بهش یه خسته نباشید گرمم میگم.

بدووو ادامه نظر فراموش نشه باای.


 

نیلا:

-:به به ببین کیا اینجان

نیلا و امی:تو...اینجا...(با خنده)هیییی رفیق

کیم سانگ بوم:مگه اینکه رق.ص مارو به هم برسونه وگرنه شما نامردا که سراغه رفقاتونو نمیگیرین

کیم بوم کره ایه اما به خاطره کاره پدرش امریکا زندگی میکردن و قبل از اینکه من آزمونه پلیسی بدم برگشته بودن کره(درواقع خانواده هامون با هم دوست بودن)

خیلی خوشحال شدیم که سانگ بوم رو دیدیم .یاده اولین باری افتادم که با سانگ بوم و چن نفر دیگه به یه کلوپ رفتیم اونجا اولین بار بود که امی رو دیدم .یه جوری رق.ص هیپ هاپ میرفت که ادم توش میموند ولی منم حسابی وارد بودم واسه همین اون شب دوتایی صحنه روگرم کرده بودیم.

بعد از چن ساعت خوشگذرونی کیم بوم مارو تا یه جایی رسوند(درسته دوستمونه ولی ما باید پلیس بودنمونو از همه مخفی کنیم)وارد  سازمان شدیم و رفتیم تو اتاقامون .اینقد خسته بودم که سرمو رو بالش نزاشته خوابمون برد..

امیلیا:

صدای در میومد منم بین خواب و بیداری بودم ای خدا کیه این موقع صبح اههه..

از رخت خوابم بلند شدم و با همون لباس خواب بازم رفتم سمت در تا بازش کردم قیافه اعصبانی یونگ مین رو دیدم چشمام به اندازه یه گردو گشاد شد یه جیغ کوچیک زدم و سریع رفتم پشت در..

یونگ مین هم که بادیدن من توی اون وضعیت شکه شده بود یادش رفت چی میخواست بگه..

امیلیا:هاان چیه چرا مثل برج زهر مار همون جا وایسادی چی میخواستی بگی..

یونگ مین:معلوم هست شما دوتا دیروز کجا بودید..

اه خودم اعصاب ندارم اینم گیر میده:به تو جه آخهههه

در رو محکم بستم و رفتم توی رخت خوابم دوباره خوابیدم نیلا نبودش حتما رفته پیاده روی

اگه نیلا بود دوساعت معذرت خواهی و ببخشید از این چرت و پرتا ولی من این چیزا حالیم نیست به من چه اه..چشمای خوشکلم رو روی هم گذاشتم و خوابیدم..

نیلا:

صبح زود بیدار شدم و حاضر شدم که برم یه خورده سئول رو پیداه روی کنم امی خواب بود دلم نیومد بیدارشش کنم..

یه سویشرت خاکستری با یه شلواره جینه مشکی پوشیدم کفشای اسپورته زرد براقمو پام کردم و کلاه لباسو کشیدم روی سرمو زدم بیرون.

لباسایی که انتخاب کردم تقریبا پسرونه بود چون اینجوری راحت تر می تونستم بگردم

اینجا مردم خیلی اهله کارن تازه اوله صبح بود ولی خیابونا پر از آدمه که میرن سره کار یا هرجا...

رفتم توی پارک و داشتم نرمش میکردم که یه صدایی شنیدم (صدای خنده) دوتا پسرو دیدم که باهم حرف میزدن و میخندیدن...یکیشون چند قدم جلوتر از اون یکی ایستاد و شروع کرد به دخترونه رقصیدن

سره جام خشکم زد چقدر خوب رقصه دخترا رو میره یه لحظه فکر کردم نکنه دختر باشه...ولی واسه این نبود که خشکم زد اون پسر همونی بود که توی فرودگاه دیدم. اون کوین بود

رفتم پشته یه بوته قایم شدم

غرقه دیدنش بودم چه خنده ی قشنگی داشت ولی اون پسری که پیششه کیه؟

اون به اندازه ی کوین شیطون نیست واسه همین مردونه تر میزد.حق دارن این ساعتا بیان بیرون حاظرم قسم بخورم که اگه چند ساعت دیگه بیرون میومندن دورشون پره دختر میشد

یه دفه صدای مبایله کوین اومد .

کوین:اوه منیجر ساعته 7؟باشه ما تا هفت برمیگردیم کمپانی

-منیجر بود؟

-اره گفت هفت کمپانی باشیم واسه تمرین رقصه جدید

-چی؟اوففف ما تازه دیروز از ژاپن برگشتیم.حتی امروزم نذاشت درست بخوابیم ساعت4 بیدارمون کرد.

-خیله خوب اینقد غر نزن تازه 6ه بیا بریم اون کافه یه چیزی بخوریم بعد میریم

تو دلم با التماس میگم:نرین .. خدایا یه کاری کن خودت میدونی من خجالتی ام  و مغرور میخوام برم پیششون ولی همینجوری که نمیشه

میخواستن برن اونوره خیابون که بنده کفشه کوین باز شد .دوستش از خیابون رد شد کوین بنده کفششو بست و خواست بره اونوره خیابون اما ازبس شیطنت میکرد نفهمید یه ماشین داره با سرعت میاد سمتش.

-اهای پسر ترمز بریده برو کنار.

کوین ماشینو دید اما سره جاش خشکش زده بود

منم که پلیس با یه بدنه همیشه اماده(و البته از خدا خواسته)پریدم تو خیابون و کوین و من محکم پرت شدیم تو پیاده رو

اون پسره سریع ما رو بلند کرد

-حالتون خوبه؟طوریتون نشده

کوین: من خوبم فقط

-فقط چی؟

-اگه ناخنم مثه دخترا بلند بود حتما سرش پریده بود خخخخخخ

دوستش به شکله بی نهایت نازی عینه یه جنتلمن امریکایی خندید و روشو کرد سمته من.کوینم داشت ازاون لبخندای دخترکش میزد

سرم تقریبا پشت به اونا بود کلاهو برداشته بودم و داشتم موهامو مرتب میکردم

(بیشتره موهام تو لباسم بود) که پسره گفت:رفیق واقعا ازت ممنونم من اونقد ترسیده بودم که نمیتوستم ازجام تکون بخورم اگه...

رومو کردم سمته اونا ولی نمیدونم چرا دوتایی انگار که روح دیده باشن نگام میکردن

دهنه شون بازمونده بود بهش گفتم

-اگه چی؟

-چی؟

-اگه چی؟

کوین خندید: وای ما انتظاره یه پسرو داشتیم

پسره دوباره از اون خنده های جنتلمنی کرد و گفت:اگه تو نبودی معلوم نبود چه بلایی سره داداشه من بیاد.

یه لبخنده خیلی رسمی بهش کردم و خواستم برم که گفت:عمرا بزارم بری

کوین:راست میگه فرشته نجات کم گیرمیاد.اونم از نوع واقعیش

فکر کردم دارن تعارف میکنن اما قبل ازاینکه کاری کنم دستمو گرفتنو رفتیم توی کافه.کوین رفت یه چیزی سفارش بده

پشته یه میز نشستیم .پسره گفت:واقعا شانس اوردیم که تو اومدی. اخه این ماشین این موقع صبح از کجا اومد (از پیشه خدای نیلا اومد) اگه کوین طوریش میشد...چند لحظه سرشو انداخت پایین و بعد که حالش خوب شد گفت

-این میزه مخصوصه ماست هر وقت میایم اینجا پشته این میز میشینیم

-ولی این میز واسه  شما بزرگ نیست؟

کوین که سه تا قهوه دستش بود خندید و گفت :اینبار فقط ما دو تا بودیم ولی همیشه 6.7 نفریم

-اره یوکیس همیشه پیشه هم دیگه هستن

-راستی من کوینم اینم دوستم ایلایه.اسمه تو چیه؟

-نیلا

-کره ای نیستی.درسته؟

-درسته امم خیلی تابلوئه؟

هردوتا خندیدن

-چرا میخندین؟

اخه وقتی ماهم اومدیم کره همین جوری بودیم.تو از کجا اومدی؟

-امریکا

-وای پسر چه تفاهمی

....

ایلای رفت پول قهوه هارو حساب کنه

من و کوین گرمه صحبت بودیم که مبایلم زنگ خورد.امی بود

-الو نیلا کجایی زود بیا سازمان امروز کارمون شروع میشه

تلفونو قطع کردمو بلند شدم

کوین: ا...کجا

نیلا:من باید برم کاره مهمی دارم وای ساعتو 8 شد

ایلای:وای تمرین رقص...منیجر...من برم ماشینو بیارم

منم داشتم میرفتم که کوین گفت:امم خیلی اتفاقی تو دیروز فرودگاه نبودی؟

-بودم.چه طور؟

-پس تو همونی که دیروز خوردم بهش

-اها اونو میگی.مهم نبود .

-چرا مهم بود

-چی؟

-دیروز چون به تو خوردم فنای توی فرودگاه نتونستن پیدام کنن اصلا دوست نداشتم منو اونجوری خسته ببینن.امروز جونمو نجات دادی و مطمعنم سومین بار جوری مدیونت میشم که هیچوقت نشه جبرانش کرد

بهش لبخند زدمو گفتم:خب دیگه باید برم. فعلا

از در رفتم بیرون

کوین لبخند زد و گفت:فعلا...


بازم مثل همیشه نظر فراموش نشه