امیلیا:

سلاام دوستان بفرماا اینم قسمت سوووم یووووهااااا

نظر فراموش نشه بووووووس بااااااااااااااااییییی


Ep3:

همه ترسیده بودن واقعا وحشتناک بود دست و پاهام میلرزیدند..

چند نفر از دانش آموزا روی زمین کشیده میشدند و به داخل کلاس ها کشیده میشندن و جنازهاشون روی هوا تیکه تیکه میشدند

نمیدونستم تیفانی کجاست فقط خودم بودم که بین این همه جنازه و خاموش روشن شدن چراغ ها اون گوشه دیوار چسبیده بودم و آروم گریه میکردم..

سرم رو که از بین پاهام مخفی کرده بودم رو آوردم بالا دیگه نه صدای جیغی میومد و نه در ها باز و بسته میشد..

با پاهای لرزون از اونجا بلند شدم..

جیون:ت..تیفانیاااااا

کلی جنازه ریخته بودن روی زمین میترسیدم..واای خدا

رفتم سمت اتاق خودم و تیفانی در رو به آرومی و با ترس باز کردم..

جیون:تیفانی؟

یه دختر اون پشت تخت ها دیدم..خودش بود داشت از ترس گریه میکرد بازم خدا را شکر که زنده بود..

رفتم جلو تر تیفانی با دیدن من دوید طرفم و من رو بغل کرد..

تیفانی:جیون من میترسم ..نمیخوام بمیرمم..

جیون:شیییی آروم باش عزیزمم..من نمیزارم بلایی سرت بیاد..

با تیفانی از اتاق خارج شدیم و همین جور توی راه روهای پرپیچ و خم میدویدم و از جنازه ها عبور میکردیم به سهون و جین وان برخورد کردیم..

جیون:واای خدا را شکر شما زنده اید..پس لی جون کجاااست؟؟

سهون همون جور که نفس نفس میزد و دست داداشش رو گرفته بود:نمیدونم!!

جیون و سهون تیفانی و جین وان با هم یکی شدند که برن لی جون رو پیدا کنند..

جیون:ما باید یه جا مخفی بشیم..نمیتونیم از اینجا خارج بشیم چون که تمام در ها بسته شده..

وایستادم واقعا نفس کم آورده بودم..یکی دستش رو گذاشت روی شونه هام ترسیدم ولی وقتی برگشتیم و لی جون رو دیدم نفسی عمیق کشیدم..

لی جون:بازم خدا را شکر که شما ها بودید..

جیون:لی جون تو چیزی مشکوک ندیدی؟؟

لی جون:چرا من روح اون دختر رو دیدم خیلی ترسناک بود اون داره میاد فرار کنید..

همگی بازم پا به فرار گذاشتیم..در حین دویدن چشممون افتاد به یه خورجی..ولی یه دفعه یه دانش آموز همون جای خروجی ظاهر شد..

همگی ایستادیم و به اون که خیلی از ما فاصله داشت خیره شدیم..

تیفانی:توگیو(ببخشید)شما راه خروج رو پیدا کردید..حالتون خوبه؟؟

همون موقع همون دانش آموزی که سرش پایین بود و موهاش روی صورتش بود سرش رو 360 درجه چرخ داد .همگی توی اون لحظه فقط ترسیده بودیم..خودش بود الان هم اومد سراغ ما..

جیون:فرار کنید خودشههههه..

همگی پا به فرار گذاشتیم ولی جین وان در حین دویدن افتاد روی زمین سهون اومد کمکش کنه که همون دختره پاهای جین وان رو گرفت و به سمت عقب کشوندش..

سهون داد میزد:نهههه جیییییین واااان...عوضی ولش کننننن..

جین وان فریاد میزد و از داداشش کمک میخواست..چیزی طول نکشید که جین وان غیب شد..

سهون افتاد روی زمین و اشک میریخت..

سهون:جین واااااااااااااااااااان..داداش..(و همین طور هم گریه میکرد)

جیون:سهون خواهش میکنم اروم باش..

سهون داد زد:چی رو آروم باشم داداشم رو از دست دادم..

دستم رو گذاشتم روی شون هاش:میدونم واقعا نمیدونم جی بگم..اون دیگه رفت نمیتونیم برش گردونیم..الان باید فرار کینم..

لی حون:زیر سنگ هم بریم اون ما رو پیدا میکنه..

جیون:من یه فکری دارم..سهون خواهش میکنم ما به کمکت احتیاج داریم..

سهون بلند شد و اکاش رو پاک کرد وخیلی محکم جلو ایستاد..

جیون:اون دختر مرده و ما باید جنازه اش رو پیدا کینم برای همین هم هست که روحش در عذابه و داره انتقام میگره..

لی جون:چه جوری پیداش کینم..

جیون:من و لی جون مکالمه های مدیر و سرایدار رو شنیدیم..

لی جون:درسته اون میخواد جیون رو بکشه درست مثل همون دختره؟

تیفانی :آخه چرا ما که کاری نکردیم..مخصوصا تو جیون..چراا؟

جیون:نمیدونم..فعلا باید بریم یه جایی رو برای مخفی شدن پیدا کینم..

همین طور که داشتیم رد میشدیم یه دفعه توی مسیرمون به حمام صدای شر شر آب ها شنیده شد همگی ترسیدیم..

لی جون که اعصبانی شده بود دوید سمت حمام..

لی جون داد زد:عوضییییی چی از جونمون میخوای..چرا کسی رو که کشتت رو نابود نمیکنی..چرا گیر دادی به ماااا..

وقتی بهش رسیدیم:لی جون نه نروووو..

لی جون با یه نیرویی به سمت یکی از حمام ها کشیده شد جیغ کشیدم و رفتم که برم لی جون رو بگیرم ولی یه مانعی پرتم کرد سمت دیوار..

لی جون توی اون وان حمام کشته ش و ما نمیتونستیم کاری انجام بدیم..

تیفانی خیلی ترسیده بود و توی بغل سهون اشک میریخت..

از اونجا دور شدیم سرگردوند بودیم تا اینکه شب شد..فقط ما سه نفر منده بودیم..رفته بودیم توی یه اتاق مخفی شده بودیم و جیکمون در نمیمد..

قرار بود همگی بیدار بمونیم ولی خوابمون برد..

جیون در خواب:

خودم بود و یه مدرسه..صبر کن ببینم اینکه