امیلیا:

سلاممم دوستان بفرمایید

اینم قسمت دوووم نظر فراااموش نشه بوووووووس باااااااااااااای

هانی"

شب بود وهمه رفتن خوابیدن...منم روی کاناپه خوابیدم...(چه ظالم) خلاصه خوابیدم و صبح زود تره همه بیدارشدم و رفتم یه ابی به صورتم زدم صورتمو باحوله خشک کردم..ورفتم سر یخچال چیزای زیادی توش بود من تخم مرغ و گوجه فرنگی برداشتم باپیاز و املت  گوجه هارو تفت دادم تا ابش گرفته بشه  بعد هم پیاز رو خورد کردم توی ماهیتابه  تخم مرغ روهم ریختم توش  باهم مخلوط کردم...وای اصل کاری رویادم رفت زود نمک روبرداشتم...وریختم توش دوباره هم زدم کم کم میزه صبحونه رو چیدم و ساعت نزدیک هشت و نیم بود که بچه هاروصدازدم.....اومدن  صورتاشونو شستن وبعد صبحونه رو خوردن انگار خوششون اومده بود...

صبحونه روخوردنووسایلاروجمع کردن و اماده شدن برای رفتن به سمته کمپانی...توی ماشین یه اهنگ بی کلام گذاشتن وبه من گفتن که بخونم منم  اهنگه برام اشنابود...خوندم همه برام باریتم دست میزدن...اخرش که شد کلمه ی سرنگه رو کشیدم...( دوست دارم)همه دست زدن...تااین که کم کم رسیدیم به کمپانی به داخل رفتیم...من ثبت نام کردم..وکارمو به عنوان یه کاراموز شروع کردم,,,

حدوددوسال بود که من  فقط تمرین میکردم که در سن نوزده سالگی  وارد یه گروه چها نفره شدم که بامن کامل میشد...اسم ها.:کو هارا۲۰ساله لیدر گروه..رپر رهبر و رقاص...کیم تانی ۱۷ساله  رقاص و وکال اصلی..سویوکی ۱۷ساله وکال و رقاص..یانگ هانی..وکال رهبر رقاص اصلی...دیدم یه نفر به سمتم اومد..

:سلام..اسم من کو هارا هست...شنیدم تازه واردی عزیزم..بیابریم گروه و بهت نشون بدم..

گروه رو معرفی کرد وبعد رفتیم برا تست صدا..یه اهنگی رو گفتن بخونین..چندتابرگه دادن بهمون و گفتم بخونین...من اول شروع میکردم...باصدای فور یو شروع میشد..دونه دونه صداهامون روگرفتن  انگار خوششون اومده بود...خدایی این هاراو یوکی چه صدای باحالی دارن...بعدازضبط رفتیم بایه اهنگ رقصیدیم انگار صدسا ل باهم بودیم هماعنگ بودیم رقص تیکه تیکه بود بعد این که کارهمون تموم شد...

یوکی:وای یعنی مامشهور میشیم...

هانی :اگه یکم دیگه  رو رقص گروهیمون تسلط پیداکنیم حتما...

اینقدر بالاپایین پریده بودیم عرق داشت از بدنمون مثه ابشار میومد..

هارا:وای من برم حموم...ساعت هشت شب بود که  هارارفت حموم...خیلی بابچه ها میخندیدیم..یوکی هم عاشق پختن بود کیک درست کرده بود وروشم نوشته بود:best girl friend..هارا دوروبرای,ساعت نه بود که از حموم اومد  باهم کیک و خوردیم وتاساعتای دونصفه شب میگفتیم و میخندیدیم..به دفعه صدای در اومد...

هارا:بچه ها برقارو خاموش کنید فکر کنم نگهبانه...هانی :من برم در روباز کنم...رفتم درو بازکردم دیدم جونگ مینه....

جونگ مین:اااهم سلام...خواب بودی…هانی:نه عزیز کاری داشتی...

جونگ مین:اره یه چندلحظه دنبالم میای...رفتیم توپارکینگ و گفت

:میخواستم ازت خواهش کنم باهام بیای قرار فردا...هانی:این همه راه منک اوردی که اینو بگی...

جونگ مین:یعنی نه..

هانی:نه این چه حرفیه

جونگ مین :فقط این که شمارتو میخوام تابهت بزنگم...

من شمارمودادم اونم که ازخداخواسته شمارشودادبهم.. اومدم بالا رفتم تواتاق که دیدم هارا منو داره نگا میکنه...

:کجابودی...

هانی:ببخشید هیونگ یکی کارم داشت منم رفتم ببینم چی میگه..

هارا:کی بود هان بگو دیگه..

هانی:اممم نگهبان بود اب میخواست...

هارا:که نگهبان بود...هانی...

هانی:اه جونگ مین بود نمیتونیم یه چیزیرو ازت پنهون کنیم   ...

یوکی:توروجون من بیلید بخوابید سرم رفت چقدر شمادوتا میض....بانگاه هارا به یوکی.یوکی بقیه حرفشو خورد...رفتیم خوابیدیم منم  به شماره ی جونگ مین که تو گوشیم سیو کرده بودم نگا میکردم (خدااز این شانسا بده ایشا...)


خب دوستان نظرتون چیه؟؟؟؟
نظر فراموش نشه م30