سلام دوستان ببخشید بابت نبودنم شارژ وای فای نداشتم

اینم قسمت سوم با تشکر از دوست خوبم هانیه 

بوووس نظر فراموش نشه مرسییی

هانی"

به صفحه گوشیم خیره شده بودم که باصدای پیام به خودم اومدم دیدم جونگ مینه..

رفتم توش دیدم نوشته:❤فکر کنم توهم خوابت نمیبره دوست دارم زود صبح بشه...

توجواب براش نوشتم:درسته اما اگه چشاتو ببندی و به هیچی فکرنکنی خوابت میبره...اینوبراش دادم و گوشیمو گذاشتم رومیز و خوابیدم ...

جونگ مین"

گوشیم دستم بود وباخودم گفتم:چطوره بهش پیام بدم...

سریع براش نوشتم:فکرکنم توهم خوابت نمیبره دوست دارم زود صبح بشه ...

بعد چند ثانیه دیدم برام نوشته:درسته اما اگه چشاتو ببندی و به هیچی فکرنکنی خوابت  میبره...

همین کارو کردم  و خوابم برد...

صبح.:

کوانگ مین"

صبح ساعت9ازخواب بیدارشدم  به سمت دستشویی رفتم و صورت نازم روشستم  باحوله خشکش کردم ... خواستم به سمت اتاق خوابم برم که دیدم یکی داره در میزنه دروبازکردم دیدم هارا ست ویه سینی دستشه ..

هارا:سلام صبح بخیر بیا اینوبگیر...تودستش یه شربت و کیک بود...

کوانگ مین:این چیه...

هارا:سمه اووردم توروبکشم ..

سینی ازش گرفتم..ودروبستم ..رفتم تو اتاق خیلی گشنم بود تنها تنها همرو خوردم ..بعد چند دقیقه دیدم دلم بدجور میگیره...رفتم تو دست شویی وهرچی خورده بودم رو....(ببخشید حالتون بهم نخوره)حدود 1ساعت تو دستشویی بودم ...این یونگ مین و جونگ مین هم خبرشون معلوم نیست  کجا رفتن(خدانکنه)..اومدم از دست شویی بیرون ویه کم که فکرکردم فهمیدم کار این هارا هست اولش مطمئن نبودم ولی بعد این که رفتم تواشپز خونه ویه کم از کیکی که مونده بود رو بااب حل کرددم اینقدر هم زدم تا سفیدشد رفتم دستمو بشورم تا اومدم دیدم کیکه سفته سفت شده ...ولی چی میتونست باشه ...گچ نه بابا سیمان اخه مگه مغز خر خورده ولی  وقتی بوکردم دیدم خودشه ...حالم دوباره بد شده بودو همچین با صدای بلنداسم هارا بردم که حالم بدترازاین نمیشد....

هارا"

تو اشپز خونه بودم و داشتم فکر میکردم به چه دلیلی کوانگ مین روببینم ...فهمیدم..از اتاق رفتم بیرون وسوار اسانسورشدم و رفتم پیشه نگهبان ازش یه کم گچ  گرفتم اومدم بالا و رفتم تو اتاق ...کیک درست کردم اونم چه کیکی به جای ارد گچ ریختم  درستش کردم و گذاشتمش تو فر نگاه ساعت کردم دیدم بیست دقیقه به نهه  سریع کیک رواماده کردم بایه کم شربت  بردم در اتاق بوی فرند ...کوانگ مین درو باز کرد

گفتم:سلام صبح بخیر بیا اینو بگیر ..

بهش دادم و گفت :این چیه  ...

گفتم:سمه اووردم توروبکشم... ازم گرفت و رفت تواتاق...اه اه چه خشک وسرد ایشششش پشت در منتظر بودم ...یک ساعت نیم گذشت که

دیدم جیغ کوانگ مین رفت هوا..:هاراااااااااا...

از خنده داشتم میپکیدم..باخودم گفتم:تاتوباشی که اینقدر خشگل نباشی ...رفتم تو اتاق دیدم بچه ها هنوز خوابن ...رفتم بالا سرهانی وشروع کردم به بیدارکردنش...هانی"خواب بودم ..خیلی خواب خوبی هم بودیه دفعه دیدم صدایه ازاردهنده ای به گوش میرسه ...هانی بلندشو...بلند شدم و روتختم نشستم و

گفتم:هارا هیونگ چرا سرورتو بیدارکردی؟؟؟

هاراباتعجب:اون وقت سرورم از کی تاحالا شدی؟؟؟هانی:ازهمون موقعی که شدم...خلاصه بلندشدم و به سمت اشپزخونه رفتم یه چیزی خوردم و

هاراگفت:بلندشید بریم اتاق تمرین ...توراهرو بودیم که گوشیم زنگ خورد دیدم جونگ مینه جواب دادم و

گفتم :الوسلام ...

جونگ مین:سلام کجایی چرا صدات با اکو میاد ..

هانی:توی راهرو هستیم داریم به سمته اتاق تمرین میریم..

جونگ مین:ااا نیا ما داریم تمرین میکنیم ...

هانی:هارا بهمون قول داده تا رقص گروهیمونو ببینه...

جونگ مین:باشه بای...

گوشیو قطع کردم درو هارا بازکرد و طبق قرار شروع کردیم...i'm your girl friend  any maseo girl friend  dimda 'گروه بوی فرند هم همین کاروکرد...روصندلی نشستیم که یه دفعه منیجر مون اومد تو

گفت:هارا یه لحظه بیا..

هارارفت گفت:بله اقای لی...

منیجر:دونفرهستن هم سن وزیبا وارد گروهتون شدن ...

هارا:کجان ...

منیجر صداشون میکنه ومیان داخل  وسرشون ورو به نشانه ی احترام به زمین خم میکنن .. سلام اسم من هیو سو هست ... سلام اسم من هم هیونگ سو هست ..

هارا:چه قدر شمادوتا شبیه همید  ..

دوتایی باهم:مادوقلوهستیم...

یونگ مین به طرف اونا میره و میگه :وای..چه شباهتی...کوانگ مین هم دستشو رو ی گردن یونگ مین میندازه ومیگه:هییی...چه شباهتی...من کوانگ مینم اینم داداشم یونگ مینه...

هیوسو وهیونگ سو:از اشنایی باشما خوشبختیم...

خلاصه همین جور که گروه ها باهم گرم گرفته بودن  تمرین رو شروع کردن...هانی به عنوان وکال اصلی شروع کرد به خوندن واخر هرکلمه رو تمام گروه باهم میگفتن....رپر یاهمون هارا شروع کردبه خوندن..اخر شعرروباهم خوندن قشنگ بود ریتم ملایمی داشت..بعد از تمرین گروه گیرل فرند..گروه بوی فرند شروع کرد...البته هانی هم به عنوان مسخره بازی بااونا تمرین کرد...باجونگ مین خیلی هماهنگ بود...همه میخندیدندودست میزدند....بعدرقص باهم می گفتندومی خندیدند...دوقلوها با هاراوتانی...کوانگ مین با هارا البته بالج ولجبازی یونگ مین با تانی..مین وو بایوکی اما یوکی یه حالی بود...دونگ هیون باهیون سو وهیونگ سعونگ هم با هیونگ سو طبغ معمول هم هانی با جونگ مین....

ساعت ها گذشت تاساعت سه بعدازظهر هارا بچه هاروبه زور بلندکردوگفت که بریم...خدافظی کردندورفتندتواتاق تاساعت چهار استراحت کردند بعدعصرونه خوردن و باهم یه کم بازی کردند که ساعت تقریبا یک ربع به پنج بود...هانی به هاراگفت که بیادباهم برن بیرون اماده شدندوساعت پنج دقیقه به پنج از اتاق اومدند بیرون سوار اسانسور شدندکه

هاراگفت:هانی نگفتی چرامیریم بیرون...

هانی :میریم پایین خودت میفهمی..ازاسانسورپیاده شدیم وبه سمت در کمپانی رفتیم..چنددقیقه ایستادیم که ساعت از پنج گذشته بود...

هارا:هانی منتظرکسی هستی...

هانی:مگه خرمغزموگازگرفته که الکی اینجا وایسم...یه دفعه سروکله ی کوانگ مین وجونگ مین پیداشد...

هانی:یه وقت خسته نشی این قدردیرکردی...

کوانگ مین:خخخخخخ...چندسال دیگه ما بایدمنتظرشماهاباشیم.....

هارا:خخخخ کوفت مرض درد...

کوانگ مین:اوه اوه بسه بافوشات تیربارونم کردی...دختره ی....

هارا:چییییی دختره چییییییی...یه باردیگه بگو...

کوانگ مین:حرفو یه بارمیزنن...

هانی :اه بسه دیگه شمادوتا مثه  سگ وگربه به جون هم میپرید...خلاصه راه افتادیم که توراه

جونگ مین گفت:هانی کجابریم....هانی:امممممم.اهان شهره بازی.....

جونگ مین:نظره خوبیه..کوانگ مین خوبه به نظرت...

کوانگ مین:اره من پایم...ه

ارا:منم همینطور...بعد باهم به سمت شهره بازی رفتن...

جونگ مین:نظرتون چیه بریم  ترن هوایی...همه سکوت کردند....

جونگ مین:سکوت نشانه ی رضایت است...رفت و باچهارتا بلیت  ترن گرفت...جونگ مین  منو به سمت ترن راهنمایی  کرد سوارشدیم کوانگ مین و  هاراهم پشت مابودند...توی ترن من جونگ مین و بغل کرده بودم که یه دفعه صدای جیغ...... پایان قسمت سوم


خب دوستان نظرتون چیه؟؟