امیلیا:

سلام دوستان اینم قسمت 4 داستان با تشکر از هانی جون نویسنده عزیز

نظر فراموش نشه بوووس بااای


هانی"

توی ترن بودیم که یه دفعه صدای جیغ  کوانگ مین رفت هوا ...جونگ مین ازیه طرف میخندید منم همینطور ....بعد چنددقیقه ای ترن  ایستاد من سرم گیج میرفت هارا که ااصلا قش کرد..کوانگ مین بغلش کرده بود روصندلی نشستیم هارابیدارشد ...

کوانگ مین:ساعت خواب ...چه عجب ...بیدارشدی...

هارا:اگه توهم وضعیت منوداشتی عمرا بیدارمیشدی ...

کوانگ مین :خیلی خب حالا...الان کدوم یکی از این بازی هارو بریم  ...

هارا:اممممممم ..اهان فهمیدم تالاروحشت...

کوانگ مین اب دهنشو قورت دادوگفت:نظرخوبی بود...بعدرفت چهارتابلیت گرفت و اومد رفتیم داخل ...اول باهم بودیم ولی بعدجداشدیم...من تنهابودم که یه دفعه دیدم یه نفرازپشت دست گذاشت روشونه هام ...قلبم تیکه تیکه داشت میشد تابرگشتم دیدم جونگ مینه:پخخخخخخخخخخخخخ...

هانی:جیییییییییغ ...

جونگ مین:هههههههه خخخخخ...هانی:کوفت ترسیدم....
کوانگ مین"

من وهارا باهم رفتیم داخل هارا بهم چسبیده بود ولم نمیکرد یه لحظه ایستاد منم جلو تر رفتم وقایم شدم  هارا صدام میکرد که پریدم جلوش از وحشت پریدبغلم و گفت :دیگه این کارونکن باشه ...وزدزیرگریه...

کوانگ مین:شمادخترا فکرمیکنید گریه کنید قشنگ ترید ولی درحالی که بخندید واروم باشید چهرتون قشنگ تره...

بااین حرفم  هارااروم شد راه خروجی روپیدا کردیم  ورفتیم بیرون که دیدیم  جونگ مین وهانی بیرون اند....
هانی"

حدود بیست دقیقه ای شدکه من وجونگ مین توتالاربودیم اما اومدیم بیرون  ونفسی راحت کشیدیم ..ده دقیقه ای گذشت دیدیم هارا وکوانگ مین اومدند بیرون ...روصندلی نشستیم  واستراحت کردیم ساعت 8بود رفتیم رستوران یه غذایی هم خوردیم  و گفتیم وخندیدیم تاساعت ده راه افتادیم به سمته  کمپانی ...درراه نمیدونم چرا این کوانگ مین وهارا ساکت بودند وهیچی نمیگفتند ...رسیدیم  به کمپانی ... از کوانگ مین وجونگ مین تشکرکردیم و سوار اسانسور شدیم باهم بودیم ولی بعد یه راهرواز هم جدامی شدیم ولی تقریبا اتاقامون بغل هم بود... رفتیم داخل لباسامون رودراووردیم  ونشستیم روتختمون  هارا روتختم نشست و

گفت :ازت چندتاسوال دارم...

هانی :بپرس ...

هارا:درباره ی کوانگ مین اون چه جورمردی هست ...

هانی:اون یه مرده کامل ازنوع بچه...

هارا:اخلاقش چه جوریه  ...

هانی:باحال وشوخ طبع..ه

ارا:خوش برخورده نه...

هانی:اره اگه خودت یکم ادم باشی ....

هارا تازه فهمید  چه سوالایی کرده  توحال وهای خودم بودم دیدم  گوشیم داره زنگ میخوره ... الو ..سلام هانی کوانگ مینم زودبیااتاقمون کارت دارم..وبعدتلفن روقطع کرد ...بلندشدم برم که

هارا گفت:کجا...

هانی:دستشویی میای...

وبعدیواشکی ازاتاق خارج شدم رفتم سمته درشون درزدم  ...

مین وودروباز کردوگفت:ااااهانی تویی ....

کوانگ مین: بزاربیادتومین وو..رفتم تو وبادیدن بدن برهنه ی   هیونگ سئونگ  خجالت کشیدم و رفتم توبغل مین وو  هیونگ سئونگ رفت تواتاق ...کوانگ مین ازم سوال میرد ولی من محمو اون صحنه بودم...

هانی:------------...

کوانگ مین:هانی ...هانی... حالت خوبه ...

یه دفعه جونگ مین منو قلقلک داد که به خودم اومدم ...

کوانگ مین:اااهم چندتاسوال دارم ....خصوصی ...سوال خصوصی ...خصوصی است ...

مین وو:فهمیدیم خصوصی هست دیگه اااا..

.بعد کوانگ مین به مین ووزل زد مین وو گفت:اهان فهمیدم یعنی کسی به حز هانی این جا نباشی ...

کوانگ مین:واااایی خسته نشی اینقدر فکرمیکنی ...همه رفتن توی اتاقشون ...

کوانگ مین:خب درباره ی هارا اون جندسالشه ...

هانی:اون بیست سالشه وازمن یک سال بزرگتره ...

کوانگ مین:رشتش چیه وتوچه زمینه ای تخصص داره...

هانی: رشتش موسیقی و در سئول درس خونده ..پیانو زدن روخیلی خوب بلده .ژاپنی هم بلده صحبت کنه....

کوانگ مین:ممنون  فردا بهش بگو یه نفر منتظرته توی راهروی پایین ساعت هفت بیاد توی پارکینگ ..

هانی:خواهش میکنم ...حتما بهش میگم شب بخیر....

رفتم تواتاق و گرفتم روتختم خوابیدم وبه این فکرمیکردم که اگه هارا باکوانگ مبن باشه چی میشه ازطرز فکرم خنده ام گرفت..صبح بلندشدم صبحونه روبابچه هاخوردیم وبه طرف اتاق تمرین رفتیم چون فردا اخرماه بود اجرا داشتیم باید تمرین میکردیم...

هارا:واااای باورم نمیشه بعدسال ها تمرین یه گروه شدیم وازهمه مهم تر میریم رو صحنه ...

هیوسو:این چشه....

هیونگ سو:نمیدونم  فکرکنم برای اولین باره میره روصحنه ...

دیگه گروهمون کارش مشخص شده بود:کوهارا لیدر رپر رهبر رقاص ...یونگ هانی:وکار رهبر رقاص اصلی... کیم تانی:وکال.چهره ی گروه ...لی یوکی:رقاص رپر..هان هیو سو  رقاص چهره ی گروه..هان هیونگ سو رقاص خواننده ی اصلی چهره ی گروه.....

_بعدازساعت هاتمرین همه روزمین ولوشدند وفقط اب میخواستند به همه اب دادندوبعد یک ساعت استراحت..به اتاق  رفتن اون روز خبری ازبوی فرند نبود ولی هانی سریع رفت پیش هارا و

گفت:هارا..

هارا:بله..…هانی:

یه نفر پایین توپارکینگ کارت داره  .

.هارا:چی من باشه...  

هارا:

رفتم  ازاتاق بیرون سوارآسانسور شدم     رسیدم  پایین هیچ کس اونجا نبود ولی چرا یه نفر بود سویی شرت  نارجی سفید ویه شلوار سفید پاش بود..کلاه  سفید هم سرش بود نمیدونستم کیه رفتم به سمتش وگفتم:

اقاشما بامن کاری داشتید...تابرگشت 

گفت:چه قدرباادب شدی...

من بادیدن کوانگ مین که بامن کارداشت یه کم تعجب کردم...

هارا:فرمایش...

کوانگ مین:میخوام ازت درخواس کنم که باهم باشیم..جی اف جونم..

هارا:مطمئنی مخت پاره سنگ برنداشته..این همه راه منو کشوندی اینو بهم بگی...

کوانگ مین:یعنی دیگه مهم تره این...

هارا:هه هه...

کوانگ مین دستموگرفتوگفت :شوخی نمیکنم  ...

هارا:چیزه امممم یعنی باشه  نه جیغغغغغ نمیدونم....

کوانگ مین:جون من قبول بکن دیگه...خواهش..

هارا:باشه ولی قرارنشد اگه من جی افت شدم هرکاری خواستی بکنی ها بی اف جونم...ازش خداحافظی کردم وبه سمته اتاقمون رفتم.....

ساعت دوظهر   ......

هانی"

وای که چه قدر خسته شدم..بعد میرم خودمومیاندازم روتخت تا ساعت پنج میخوابم که گوشیم زنگ میخوره...اااا این که جونگ مینه...

هانی:یعنی چی شده....         

   پایان قسمته چهار