امیلیا:
سلام دوستان خههه امروز خیلی خوشحالم چونکه خاله شدم رفت آترین کوچلولمهمین الان به دنیا اومد رنگ چشمام آبیییی عشقمههههه..
وای این بزرگ بشه کلی دختر براش عش ضعف میکنند مثل منننن.خههه(الان کوانگ داره حسودی میکنه مثلااااا خههه)
اینم قسمت اوووول داستان هایه جوونم بفرما ادامه بخووون 
یااااااااااا نظرات باید زیاد باشه هااااا گفته باشممم..

هانی"هوا تاریک بود ومن داشتم توی جنگل میدویدم...خیلی هواسرد بود فقط دلم آتیش میخواست همدم همیشگیم...همین جورکه داشتم میدویدم یه دفعه پام به یه سنگ گیرکرد وافتادم روزمین ...
هانی:آخ پام سنگ لعنتی..
پارچه ای  که زیر دامنم  بودروپاره کردم بستمش وبلندشدم دوباره داشتم میدویدم که افتادم روزمین  سرم گیج رفت و بیهوش شدم و دیگه چیزی یادم نیومد...
جونگ مین"از ساحل به سمت جنگل راه افتادم  داشتم به حرفا ی مین وو فکر میکردم ..."چرا ما هیچ وقت جی اف خودمون رو پیدا نمیکنیم ...همین طور که میرفتم یه دفعه دختری بالباس سفید رودیدم که کنار یه درخت افتاده  به سمتش دویدم  نبضش رو گرفتم  هنوز زنده بود بغلش کردم و به سمت خونه ی کنار دریامون بردمش...
مین وو به سمتم اومد وبادهنی باز پرسید:این کیه  ؟؟دختره ؟؟...
جونگ مین : په نه په  مادر بزرگمه ...دروبازکن برم تو...
مین وو دروبازکرد  رفتم تو ...کوانگ مین و یونگ مین  دونگ هیون داشتن باهم والیبال بازی میکردن ...آه هیونگ سئونگ هم طبق معمول  خوابیده بود وباصدای خرو پفش خونه رو گذاشته بود روسرش(امیلیا:خهههه مثل بابای من..ببخشید خب داشتیم میخونیدم) ...خلاصه اون دختر رو روی کاناپه خوابوندم به مین وو گفتم بره اب بیاره تا بپاشم توصورتش ...بادستم کم کم  به صورتش اب میپاشیدم ... که دیدم چشمای دختره باز شد ...چشماش خیلی خوشگل بود ...آبی رنگ دریا ...چندتاپلک زد تا هوشیاری شو به دست اوورد ...
هانی:من کجام...
جونگ مین:توی خونه ما...
دختره که نمیدونم اسمش چیه بلندمیشه میشینه ...
جونگ مین:اسمتویادت میاد ..
هانی:یانگ هانی ..
جونگ مین:چندسالته ...
هانی که انگار ازسوالای من تعجب کرده بود گفت:17سالمه ...
جونگ مین: میتونی بلند شی ...دستشو میگیرم وبه طرف سالن بیرونی میبرم ..میشینه روصندلی ...یونگ مین به طرف هانی میادومیگه :جونگ مین این کیه ...
جونگ مین:توی جنگل پیداش کردم ...
یونگ مین دستشو به سمت هانی بردوگفت:سلام من جویونگ مینم اون هم داداشمه کوانگ مین  خوشبختم ...هانی"همین طورداشتم به اونایی که بازی میکردن نگا میکردم  یکی از اونا اومد به سمتمون و
 گفت:جونگ مین این کیه ... جونگ مین براش توضیح دادمن کیم دیدم دستش توصورتمه میگه :من جویونگ مینم اون هم داداشم کوانگ مینه خوشبختم...باهاش دست دادم و گفت :آه هوس کردم یه کم ورزش کنم...منم که ازخداخواسته ...دیدم نظرش عوض شدوگفت:نه هیپ هاپ...من خیلی رقص هیپ هاپ رودوست داشتم ...با جونگ مین ویونگ مین شروع کردیم به رقصیدن ...بااین که تازه دیده بودمشون ولی باهاشون گرم گرفتم ...اهنگ you and i روگذاشتن ...من ریتمشو بلدنبودم به حرکت های یونگ مین نگا می انداختم و میرقصیدم ...یه لحظه پام پیچ خورد ووقت بودبازمین یکی بشم که دیدم  جونگ مین منوگرفت بلندم کردو گفت:حواستوجمع کن ...یونگ مین بهم گفت :حرفه ات چیه...؟؟؟؟هانی:من حرفه ام....من عاشق پیانوزدن وخوندن هستم..
یونگ مین:چرا نمیای توشرکت استارشیپ کاراموز بشی ...؟؟
هانی:اخه میدونی من  میترسم...یونگ مین:خخخ میترشی مگه میخوای فیل هواکنی که میترسی ...باید ثبت نام کنی اول کارتو به عنوان یه کار اموز شروع میکنی  و بعد این که چندسال گذشت و تو کارت حرفه ای شدی تویه گروه می افتی  البته امید وارم ... هانی:چه خوب  حالا این جا کجا هست ...
یونگ مین : کمپانی هست که ما توش کارمیکنیم ...
پایان قسمت 1

خب دوستان نظرتون چی بووود زود برو سراغ نظرررر..
بووس بااای